السبت، مارس 29، 2003
با سلام
من دوباره بعد از تقریبا 1 سال برگشتم اما اینبار با یک قدرت مضاع� که اون هم قدرت همسرم است که به من اضا�ه گشته. همه می گن زود دست به کار شدم و خودم رو درگیر کردم ولی من عاشق این زندگی هستم و تا به اون رسیدم خیلی سختی کشیدم و قدرش رو خوب می دونم.
ببخشید یک کم Template من به هم ریخته است چون امروز تازه درستش کردم و هنوز کامل نشده ولی چون می خواستم شروع کنم آوردمش بالا.
من یعنی عادل و همسرم یعنی نغمه از امشب با شما هستیم تا از عشق و معماری و زندگی بنویسیم.
این شعر هم تقدیم به همه شما که قبلا مشتری وبلاگ من بودید و یکسال نا امید بودید.معذرت می خوام.
« قاب عکس»
اول که يکه و تنها نبود، شد!
مردي كه خاطره هايش كبود شد
در پشت پنجره بر صندلي نشست
همراه باد كه باران سرود شد
سيگار و عكس زني روي ميز، چاي...
سرگرم زن كه جوان مي نمود شد
- بي تو، نه! خاطره هايم كبود... آه!
آخر همان كه خودش گ�ته بود شد
زن گ�ته بود:« تو عاشق نمی شوي»!
ØØ§Ù„ا کجاست ببيند Ú†Ù‡ زود شد؟!
*
من عکس آن زن قابم که عاقبت
با آخرين نخ سيگار دود شد...
3/29/2003 12:48:00 ص